داشتم استوریِ دنیا رو میدیم کلی باش خندیدم ، یجوری ریشایِ مهرادو میخاروندو کلشو میخاروند اصن مضحکانه :))) یه چن وقت دیگه منم با بِن رل میزنم :D جالب اینجاس کلی ادم اونور آب عشقشون اینه کنسرت بزارن برج میلادو اینور اونور بعد مهراد پاشد رفت اونور آب !! حالا من اهنگاشو گوش نمیکنم کلا دوتا اهنگشو گوش کردم همش اما خب گروهشو ناامید کرد !
کابوس دیدنِ من فقط مختص ِخاب شب نی ؛ حتی توی روزم کابوس میبینم ، اونقدر گریه کردم تو خواب که صدای آه و ناله ام کل اتاقو پُر کرده بود ، با صدایِ آه و نالهی خودم بیدار شدم ، حتی دیگه میترسم بخوابم ، از تاریکیم میترسم ، اونقدر ترس تو وجودمو گرفته که دارم از درون میپوکم !
حال تو خوب باشه حال منم روبه راهه مشتی ؛
تایم خابم دیگه مث قدیم رو ساعت هشت نی !
پولام میره پای دود تا ریال آخر ؛
امیدمو دزد برد شاید نشه باورت !
دیگه مغزم پینه بسته جای دستام ؛
چشیدم هرشب بی خوابیو با طعم افکار !
وَ......
# اسپیره نوشت :)
دیشب تا ساعت ۳و اینا بیدار بودم ، بعد از کلی فکروخیال پلکام سنگین شدو همینکه تو عالم نیمه هوشیاری بودم اقام درو باز کردو ناخوادگاه بیدار شدمو از جام پریدم ؛ درِ ورودی یکم صدا میده باید دست راستتو رویِ یه قسمت در بزاریو با دست دیگه ات دستگیره رو به سمت خودتو داخل فشار بدی تا باز شه ! دوباره سرمو روی بالشم گذاشتم ، سایهی پدرم از پشت در پیدا بود که به سمت حیاط میرفت با چشایِ نیمه باز اون سایه یِ آشنارو دنبال کردم ، کل تنمو لایِ پتو پیچوندمو نفهمیدم چیشد که خابم برد ، صبح با صدایِ گل بابونه بیدار شدم ( مادرمو تو خونه با این اسم صدا میزنیم ) ؛ دهنم باز مونده بودو تمام آب دهنم خشک شده بود ، حس میکردم تویِ دهنم از شدت خشکی سله بسته ؛ کمیتوی رختخاب چرخیدم ، به خابی که دیده بودم فکر کردم اما گل بابونه با صدایِ پاشو پاشو باید زودتر بریم فلان جا کار داریم امون نمیداد خاب از چشام بپره ؛ با اکراه و اجبار رضایت دادم که از رختخابِ نَچندان شیکو پیکم دل بکنم ؛ بعد از خوردن چن قاشق صبحونهی نه چندان دلچسب خودمو جلوی آیینه دیدم ، با این موهای پسرونه چطوری مقنعه بپوشم ؟! از روشهایِ من دراوردیم استفاده کردمو یه روسری کوچیکو مثل هد بستم دور سرمو از پشت گرهش زدم بعدم مقنعمو سرم کردم ، حالا مثل دختری بنظر میرسیدم که موهای بلند داره و موهاشو از پشت بسته ! همه چی طبیعی و نرمال بود ! ساعت ۱۰کارم تموم شدو کارتمو گرفتم امیدوارم حداقل فرجی شه ....!
لاتین بخند ،
دَری بغض کن ،
فارسی گریه کن ،
سوری بجنگ ،
وقتی ریههات بوی گاز شیمیمیده برقص !
واسه درست کردن ناهار با مادرم پا منقل نشسته بودیم اقام داشت وضو میگرفت ، ازم پرسید اگر مادر نداشتی چیکار میکردی ؟ گفتم کی ؟ با منی ؟ گفت اره با توام اگر مادر نداشتی چیکار میکردی ؟ از جام بلند شدم یه چرخی زدم روبه مادرم گفتم خب یه مادر دیگه میگرفتم ! اقام سرشو به نشونهی تاسف به چپو راست تکون داد ، خندیدمو گفتم این روزا پول هم پدره هم مادر !
حالم از خودم بهم میخوره ، دلم میخاد تمام ِ خودمو بالا بیارم ، دنیارو با تمام ِ محتویاتش بالا بیارم ؛ موهامو کوتاه کردم چون از خودم خسته بودم ، چون میخاستم حتی اگه شده یه ذره از خودمو دور بریزم ، چون یه دختر تنها موی بلند نیاز نداره ، دستی اون موهارو نوازش نمیکنه ؛ قرار نی هیشکی به یه دختر تنها بگه موهات چقد نازو قشنگه ، قرار نی از رنگ موهاش تعریف کنه ، یه دختر تنها تا ابد تنهاست ، گاهی وقتا عکس عروسای خوشگلو تو گالری گوشیم سیو میکنم با اینکه میدونم هیچوقت قرار نی جای اونا باشم ، هیچوقت قرار نی زن زندگیِ یه مرد باشم ، یا حتی قرار نی برای هیج بچهای مادری کنم ! میگن کسی که مدام سلاخی کنه قسی القلب میشه ، کسی که مدام مجرما رو اعدام کنه قسی القلب میشه ، کسی که مردهارو بشوره قسی القلب میشه ، از منم بشنو کسی که با دستای خودش تک تک ارزوها و خاستههاشو خاک کنه قسی القلب میشه ، میشه یکی مث من ! روزا بدتر میشن ولی بهتر نه ، دردام زیاد تر میشن ولی کمتر نه ، تنها سوغاتم از این زندگیِ اسفبار چنتا تیک عصبیو گزگز استخونو کمر درده !
# نشونیِ ما همون خندههای مرده اس
چیزی جز این فریاد نام ما نیست !
خدا منو ببخشه ، یبار کلاسمون تو هوای ازاد بود ، اون زمانم اواخر بهار بودو اوایل تابستون ؛ کلاسمون با گروهای دیگه ادغام شده بودو بچههای گروهای دیگه ام بودن ، استادش خیلی فک میزد یجوری که زیر افتاب پوستمون کنده شد ، شُر شُر عرق میریختیم ، بعد از اینکه استادمون راضی شد درسشو تموم کنه نوبت حضور غیاب رسید ، یهو رسید به اسم یه پسره فامیلیش ( نارنجی ) بود ! گفت اقای نارنجی ، نارنجی حاضری ؟ نارنجیم نزدیک من واساده بود ، یهو زدم به دوستمو بلند گفتم استاد دیگه نارنجی نی اینقد زیر افتاب مونده تغییر رنگ داده سیاه شده :D همه زدن زیر خنده ، خودشم درحالیکه منو نگاه میکرد سرخ شدو یه لبخند ریزی رو لباش نقش بست ! بعضی وقتا از خودم بدم میاد ، نباید همچی شوخی باش میکردم :))
متنفرم از خابایی که به درسو مدرسه و دانشگاه مربوط میشن ؛ بعد از گذاشتن پست قبلی خابم برد ، بچههای دانشگاهو خاب دیدم ، [سین] ، [ر] ،[الف] یجورایی کل حروف الفبارو خاب دیدم ، همیشه خاب میبینم که از سرویس دانشگاه جا موندم یا دارم امتحان میدم ، یه استرسِ بدی تو خاب کل وجودمو میگیره که با سردرد از خاب بیدار میشم ، با کف دست راستم پیشونیمو لمس میکنم ، تب دارم ! دلم چای تازه دم میخاد ، یکی دوساعت دیگه شام میخورم و بعدشم یه چای تازه دم میزنم تنگش :)
من صندلی داغ دوسدارم ولی خیلی داغ نباشه که اونمون بسوزه :))) هر سوالی دارین بپرسید منم سعی میکنم جواب بدم اما بعدش منم از هرکدومتون یه سوال میپرسم ؛ مهم نی در چه موردی باشه هرچی دوسدارین بپرسید :))
تعداد صفحات : 4