خدا منو ببخشه ، یبار کلاسمون تو هوای ازاد بود ، اون زمانم اواخر بهار بودو اوایل تابستون ؛ کلاسمون با گروهای دیگه ادغام شده بودو بچههای گروهای دیگه ام بودن ، استادش خیلی فک میزد یجوری که زیر افتاب پوستمون کنده شد ، شُر شُر عرق میریختیم ، بعد از اینکه استادمون راضی شد درسشو تموم کنه نوبت حضور غیاب رسید ، یهو رسید به اسم یه پسره فامیلیش ( نارنجی ) بود ! گفت اقای نارنجی ، نارنجی حاضری ؟ نارنجیم نزدیک من واساده بود ، یهو زدم به دوستمو بلند گفتم استاد دیگه نارنجی نی اینقد زیر افتاب مونده تغییر رنگ داده سیاه شده :D همه زدن زیر خنده ، خودشم درحالیکه منو نگاه میکرد سرخ شدو یه لبخند ریزی رو لباش نقش بست ! بعضی وقتا از خودم بدم میاد ، نباید همچی شوخی باش میکردم :))
بازدید : 306
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 6:38
صنعت دامداری خراسان جنوبی در سراشیبی نابودی