دیشب نتونستم بخابم ، واتساپمو پاک کردمو تا صبح تویِ رختخابم ایی دست او دست میکردم ؛ مُردههای قبرستون خابیدنو من نه ! صبحی چشام عین علقمه به خون نشسته بودنو با اون کلهی کچلمو صورت پوکیده ام هر بشری که میدیدم خوف میکرد ؛ یه صبحونهی کوچولو خوردمو رفتم سروقت وسایل قدیمیم ؛ وقتی ۱۵سالم بود از طرف مدرسه رفتیم شلمچه ( همون سالی که چنتا اتوبوس از دانش اموزایِ دختر مشهد بود کجا بود تصادف کردن همشون مُردن ، اتفاقن دوماه همچی چیزی بعد اون ماجرا بود ) ، اقام اجازه نمیداد ولی راضیش کردم ؛ دخیخن اون گذرگاهه شلمچه هست دوطرفش سیم خاردار داره ؛ [ این دوتا ] خاکو سنگو ورداشتم بعنوان یادگاریو ۸ساله که اینارو دارم ! تو گیرودارِ خاطرات شلمچه بودم که دفتر خاطرهی دوران راهنماییم نظرمو بخودش جلب کرد ، اون زمانا رسم بود بچهها دفتراشونو میاوردن مدرسه و کل کلاس براشون خاطره مینوشتن بیشترشونم مینوشتن زیر سایه پدرو مادرت سلامت باشیو تو درسات موفق باشیو همچی چیزایی دیگه ؛ ورق میزدمو بلند بلند برای اقامو مامانمو ابجیم میخوندم نوشتههاشونو ، بعضیاشونو بی خبرم ولی بعضیاشون مثل [این یکی ] هنوزم دوستمه ، هم دانشگاهیم و همون [میم] هست که قبلن درمورد اینکه به [ر] خان چشم داره مینوشتم ! سال ۸۸ بوده و الان سال ۹۹ هستو ینی ۱۱سال از این دست نوشته میگذره ! اون زمان من ۱۲ سالم بوده :) چقد کوچولو بودم ! خاطرات منو کشوندن به سمت البوم عکسایِ کلاس پنجمم ؛ آیدا تو دبیرستان همکلاسیم بود اما دیگه مظلوم نبود ، ابروهاشو ورداشته بودو دوس پسر داشت ؛ نسیمم همینطور ؛ مهدیه بود تو دبیرستان اونم همکلاسم بود ، طاهره و سعیده ! طاهره رو دو سال پیش اسمشو توی سایت قلم چی دیدم پزشکی قبول شده بود ؛ سعیده رو نمیدونم ؛ محیا رو بعد از اتمام کلاس پنجم تو اتاق انتظاری که مخصوص عمل بود دیدم ؛ اما میدونم که فراموشم نکرده و میدونم چی میخونه و کجاس ! دخترک وفادار :)) مژده رو نمیدونم کجاس ، مژده عاشق حسین بود ، راهنمایی بودیم ، اون زمان مدام از حسین میگفت ، مژده یه دخترک ظریفو لاغر بود ، رنگو رفتهای که از کم خونی رنج میبرد ، دهنش بوی ترانس سوخته میداد ؛ دوست عزیز من بود ! اما با تمام این اتفاقات از دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستانم متنفرم ؛ وَ هرگز دلم نمیخاد به اون دوران تخمیتخیلی برگردم !
بازدید : 304
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 17:39
عقیق تراش دار خراسانی